#5😡I don't want to be in love

14:39 1402/06/21 - &Gita&

سلیوممم خوش‌بختانه امروز کلی وقت دارم واحتمالا تا پارت ۷یا۸ بزارم براتون ولی حمایت فراموش نشه که اسبی میشم دیگه نمیزارم ها

هنوز تو فلش بکیم

............از زبان مرینت..........

من رو به آلیا : تو برو منم الان میام(شاید یادتون رفته باشه😁)
رفتم پیش استاد و بهش گفتم : بله استاد؟
استاد:ببخشید وقتتون رو میگیرم خانم دوپن چنگ. اما دیگه نمیتونستم اینو تو دلم نگه دارم.
من : بفرمایید.
استاد : خب..... شاید خودتون هم از رفتار هام متوجه شده باشید،عه....من به شما علاقه مند شدم.(عررررررررر )
خشکم زد. استاد عاشق هر کسی نمیشه
واوو
موهام رو پشت گوشم کردمو کیفم رو سفت گرفتم و با عشوه گفتم : خب‌.....راستش ...از رفتاراتون که یکم شک کردم ولی.‌.......من....منم... منم بهتون علاقه مندم استاد    (اووووووووووووووو)
استاد:خواهش میکنم منو لوکا صدا کنید خانم دوپن چنگ
من که سرخ شده بودم گفتم : منو مرینت صدا کن لوکا.
لوکا: باشه مرینت، من رفتم.
وقتی داشت میرفت  بوسه آرومی روی گونم زد.
گونه هام گل انداخت 
چه بوسه لذت بخشی
         ..........پایان فلش بک.......
اینجوری شد که منو لوکا عاشق هم شدیم
ولی رابطه آنچنانی نداریم
فقط به هم علاقه مندیم
همین
             ......پایان معرفی مرینت.....

     ........از زبان مرینت.....
امروز با صدای آلامم پاشدم
ساعت ۸ بود و ساعت ۱۰ با لوکا کلاس دارم

تعجب کردم.واقعا یه روز سر وقت بیدار شدم؟
دستو صورتمو شستم و لباسامو پوشیدم(حال ندارم طراحی کنم)
رفتم پایین تو شیرینی فروشی
من:سلاااااااااااااممممم
مامان:ترسیدممم مرینتت
من :ببخشید مامان
بابا: به من سلام نمیکنی شیطون؟
من : به دوتاتون سلام کردم دیگه. اوم.. چه بوی خوشمزه ای میاد، ماکارون تازه...
مامان:ای شکمو.الان بهت ماکارون و شیر میدم.

همینجوری داشتم با لذت ماکارون و شیرمو میخوردم که نگاهم به ساعت افتاد
اه بازم دیرررر شددد
لقمه آخرو قورت دادم و کیف صورتیم رو برداشتم و زدم بیرون......

                   {پایان پارت}

۲۰۵۷ کاراکتر
اهمم😁
خوب بود؟ 
خیلی زحمت کشیدمااا 
نگید چقدر توقع داری😄
خب؟
آفرین😘😂
پس تا پارت بعد

یعنی چند ساعت دیگه

بازم میگم این رمان مال وبلاگ لیدی باگ هست به اونجاهم سر بزنید