#8😡I don't want to be in love

00:08 1402/06/28 - &Gita&

چه عجب سرو کلم پیدا شد

......از زبان مرینت....
اومدم بیرون از کتابخونه
پوفف
هنوز میزا مونده بود که مرتبشون کنم 
ولی بخاطر آدرین....
نمیدونم چرا وقتی لب تو لب بودیم یه حس(شاید بگین چه اتفاقی افتاده ولی بعدن میفهمین) قلبی ای بهش پیدا کردم.
چبدونم
شاید دوسش دارم!
نه نه نه
من لوکا رو دوست دارم.
مگه نه؟
آره دیگه
رسیدم کلاس رقص باله
زیاد از رقص خوشم نمیاد ولی باید برم
چه کنم خب
رفتم سمت کمدم که مخصوص خودم بود و لباس رقصمو ورداشتم

*عکس لباس👆🏻*

       .....از زبان لوکا.....
بعد کلاس رفتم به مرینت سر بزنم 
تو راه به مرینت فکر میکردم ...
+استاد
-بله
+نمیخواید معذرت خواهی کنید؟
-اما...چرا؟
+شما به من تنه زدید و تمام جزوه هام ریخت (اگه گفتین این کیه؟😁)
-اوه..معذرت میخوام 
اینو گفتم و دور شدم
اون دختره موهاش شبیه مرینت بود!
ولی موهای مرینت خیلی زیبا تر بود
اون دختره کی بود؟
چقدر خوشگل بود!
مرینت قشنگ ترههه
اوه مرینت...
+ببخشید
+عذر میخوام 
+شرمنده
باید خودمو جمع و جور کنم
وگرنه همین جوری پیش بره چند نفر دیگه رو زخمی میکنم
......
رسیدم به کتابخونه و دنبال مرینت گشتم
اون رو با شاگرد جدیدم که پیانو کار میکرد دیدم!
مرینت...
نه...
خواهش میکنم...
(بغضش گرفته🥺)
دارن از هم لب میگیرن...
پسره مرینت و ول کرد و دستشو برد سمت کمربند شلوارش
نه نه نه
اون میخواد به مرینت تج*اوز کنه! 
عمرا بزارم همچین اتفاقی بیوفته.
از سمتشون دور شدم و با خط جدیدم به شاگرد جدیدم زنگ زدم و صدام رو تغییر دادم.
 ....شروع مکالمه.....
لوکا:سلام
آدرین:سلام آقای کافی کاری داشتین؟
لوکا: آقای کافی کیه؟من با خواهرتون آدرینا کار داشتم
آدرین:من خواهر ندارم
لوکا :اها...ببخشید اشتباه گرفتم
.....پایان مکالمه.....
چه بی ادب!
بی خداحافظی قطع کرد
ولی دیدم که مرینت داره فرار میکنه..
از این خیالم راحت شد
برای همین از کتابخونه اومدم بیرون و رفتم تا گیتارم رو ور دارم و برم رو کشتی و گیتار بنوازم
گیتارمو ور داشتم و رفتم تو ماشین
حالم خیلی گرفته بود
برا همین خیلی سختم بود که با ماشینم رانندگی کنم
هی چشام تار میشد و میرفتم قاطی باقالیا
بغض منو ول نمیکرد 
چرا...
بلند فریاد زدم :
چرااااااااااااااااااا

              "پایان پارت"

۲۳۳۵کاراکتر
خوب؟
بد؟
نظر؟
لایک؟
تا پارت بعد