#9😡I don't want to be in love

01:27 1402/06/29 - &Gita&

اومدم با پارت ۹

.....از زبان آدرین.....
از دانشگاه اومدم بیرون و چون حال نداشتم خودم رانندگی کنم به خدمتکارم زنگ زدم بیان دنبالم .
(انگار نه انگار الان داشت به مرینت تج*اوز می کرد🙄)
بعد چند دقیقه خدمتکارم اومد دنبالم.
داشتم سوار ماشین میشدم که...
کاگامی اومد .
کاگامی:سلااام آدرییینن
من : سلام.چیزی میخوای؟
کاگامی :آره
من:چی میخوای؟
کاگامی:"مادرم مریض شده تو بیمارستان بستریه برا همین کسی نیست بیاد دنبالم.
میشه باهم بریم؟" (اینجا چشاشو مظلوم کرد)
اه اه اه
دوباره چشاشو گربه ای کرد🙄
میدونه که من به اون چشا نه نمیگم
من: باشه
کاگامی: پس منو میبری بیمارستان عیادت مادرم؟
چشم غره ای رفتم و گفتم : باشه
کاگامی خیلی خوشحال گفت:ممنونممم آدریییننن
اینو گفت و اومد محکم بغلم کرد
منم یه لبخند مصنوعی بهش زدم و گفتم :
سوار شو
اونم گفت چشم.
سوار شدیم و راه افتادیم...
کاگامی همینجوری داشت  زر میزد و منم داشتم از پنجره ماشین به بیرون نگاه میکردم.
وایسا ببینم..
اون ماشین آقای کافی عه!
چرا پس اینجوری رانندگی میکنه؟
انگار مسته
ولی آقای کافی که هیچ وقت مست نمیکنه.
وای نه!
داره میره تو باقالیااااا
فوری شیشه رو دادم پایین و داد زدم:
آقای کافی مراقببب باششششششششش

       .....از زبان لوکا....
چراااااااااااا آخهههه
نهههههههه

...........
بیب...بیب...بیب....
+آقای لوکا کافی به مراقبت های ویژه...
این آخرین صدایی بود که شنیدم
بعدش تاریکی مطلق....
 

                   "پایان پارت"
تا پارت بعد

این رمان یک کپی از وبلاگ لیدی باگ هست