#4😡I don't want to be in love

11:27 1402/06/21 - &Gita&

خوش آمدید به پارت جدید

سلام
من مرینت دوپن چنگ هستم و ۲۳ سالمه.
رنگ مورد علاقم صورتی و خاکستری عه.
دانشجوی رشته مد هستم و مسئول کتابخونه دانشگاه.
یدونه استاد دارم به اسم آقای کافی و از من خوشش میاد..
اخه یکی نیست بهش بگه اسکل چرا عاشق شاگردت شدی؟؟
البته که ناگفته نماند اونم دلمو برده(همه باهم ، اووووووو)
هروقت به موهای آبیش فکر میکنم گلبم اکلیلی میشه ...
حالا از کجا فهمیدم عاشمه؟
از اونجایی ک هرموقع دیر میرسم سر کلاس بهم هیچی نمیگه و اگه یکی دیگه دیر برسه سر کلاس جرش میده.راستی یه بارم پارسال بهم گفت ازت خوشم اومده .
اووم.....فک کنم ترم قبل بود
آره ترم قبل بود
‌          .......فلش بک به ترم قبل......
وای نه امروزم دیر شددد
سریع صبونه م رو خوردم و یه تاپ مشکی و از روش کت سفید پوشیدم و شلوار جین دمپا ام رو پوشیدم با کفش سفیدم و
راه افتادم
      ...... دانشگاه......
داشتم یورتمه میرفتم سمت کلاس که دیدم یه پسره ام داشت میدوئید سمت کلاس
ولی من زود تر رسیدم
در زدم و وارد شدم
استاد جدی:معلوم هست کجائید خانم دوپن چنگ؟
من : ببخشید استاد خواب موندم.
استاد :برو بشین.
رفتم نشستم
آلیا : تو که باز دیر اومدی
من : خواب موندم خو.
 یکم که گذشت اون پسره اومد
استاد رو به اون پسره : معلوم هست کجایی ؟؟ نصف درس رو دادم تو تازه اومدی!
بیروننن.
اون پسره سرش رو انداخت پایین و رفت بیرون
استاد رو به بچه ها : عذر میخوام بچه ها ، درس رو ادامه میدیم.
همهمه بین بچه ها شروع شد
آلیا : دختر تو ام دیدی؟
من :آره
آلیا: فک کنم آقای کافی ازت خوشش میاد.
من : نمیدونم
    ......پایان کلاس.....
همه رفتن بیرون
منو آلیا ام خواستیم بریم که استاد صدام کرد
استاد : خانم مرینت دوپن چنگ
من :بله
استاد: تشریف بیارید یه لحظه
من رو به آلیا:تو برو منم میام.....
 

      [پایان پارت]
جای حساسی قطع کردم نه؟😁
فقط فوش ندید😅
تا پارت بعد

بازم میگم این رمان مال وبلاگ لیدی باگ هست به اونجاهم سر بزنید