
من اومدم پارت بعد و آوردم براتون
.......از زبان آدرین......
نه !
من نباید عاشق باشم ولی.....
چقدر خوشگل بود
لعنتی جذاب
بدنش چقد خوبهه🤤(اهمم😐)
هوففف
بالاخره کیف منو آقای کافی رو داد
الان قبل آقای کافی میرم سر کلاس
چون جلسه اولم با آقای کافی عه باید زود برم
🏃♂️🏃♂️
......از زبان مرینت.....
کیف آقایون رو دادم
از آقای کافی خواستم که تو کتابخونه بمونم و مرتب کنم اونم اجازه داد
کتابخونه ام شده بود آشغال دونی
پوفف
گند خورده بود تو کتابخونه
همه کتابارو پرت میکنن میرن
یه ساعت مرتب کردم تازه شد نصفش🤕 (کتابخونشون خیلییییی بزرگه)
به قسمت تخیلی رسیدم دیدم .....
چقدر مرتبههه
عین روز اولشهه
کی اینجارو مرتب کرده؟...
(اهمم😐 چون کسی کتاب تخیلی نمیخونه و فقط آدرین میخونه و آدرینم مرتبه برا همین کتابارو دقیقا جای خودش میزاره که مرتب باشه.بچم از شلختگی بدش میاد🥺)
خوبه هااا
کارم کمتر شد
حالا برم آخرین قسمت
قسمت عاشقانه👧📚
هن ؟...
همون پسر موطلایی ست ! داره کتاب میخونه
وای ینی انقدر کارم طول کشیده که کلاس تموم شده؟..
حتما دیگه
رفتم پشتش و کتابارو مرتب کردم(تصویر کاور)
.......از زبان آدرین......
کلاس تموم شد و طبق معمول رفتم کتابخونه
تو بخش عاشقانه داشتم کتاب میخوندم که.....
مسئول کتابخونه اومد و کتابا رو مرتب کرد
ام....
حداقل میتونم بپرسم که اسمش چیه
نه؟(اوه اوه اوه😁)
من : .........
{پایان پارت}
خب خب خب
لحظه حساسی قطع کردم نه؟😁
دیه بوبخشید
خب؟
آفرین
پس تا پارت بعد
بازم میگم این رمان مال وبلاگ لیدی باگ هست به اونجاهم سر بزنید