#3😡I don't want to be in love

15:40 1402/06/19 - &Gita&

ببخشید دیر کردم 

برید ادامه مطلب

..........صبح...............
با آلارم گوشیم بیدار شدم 
هرجوری شده باید لایلا رو امروز تو مدرسه پیدا کنم!
از تخت اومدم پایین و یه آبی به دست و صورتم زدم
شلوار جینم رو پوشیدم و از روش یه تیشرت لش مشکی که پشتش عکس جوکر داره رو پوشیدم (لباس طراحی کردماا😁)

کیفم و ورداشتم و راه افتادم...
          .........تو راه..........
اهاااا
لایلا امروز کلاس زبان داره...
خو منم دارم
تو کلاس میتونم ببینمش
       .........تو کلاس زبان........
اومدم سر کلاس و نشستم سر جام
معلم اومد و شروع کرد به درس دادن
اما من هیچی نفهمیدم از درس
چون تو فکر بودم !
لایلا سر کلاس نیستت
چیکار کنم؟
معلم:آدرین حواست کجاست؟
من : ع...عه..ببخشید معلم
معلم : دیگه تکرار نشه هاا
من : چشم

......حیاط مدرسه......

تو حیاط داشتیم با نینو میچرخیدیم که......

 

لایلا رو دیدم!
اما با یه پسری که خیلییی شبیه من بود

چیزی که میبینم و باور نمیکنم

چشمام تار میدید

با بغض به نینو گفتم: نی ...نینو اسم اون پسره که اون جاست چ...چیه؟
نینو : اسمش فیلیکسه. چطور؟
من : هیچی.

فیلیکس....
فیلیکس با لایلا....
بهش که فکر میکنم بغض راه گلوم رو میگیره..
چه خاطراتی که باهم داشتیم..

بستنی خوردن تو بستنی فروشی آندره

نگاه کردن غروب خورشید از برج ایفل.....

      ........شب........
امروز چه روز گندی داشتم
حالم داغونه
یذره حرف بزنم گریم میگیره
اما.....
من حال ندارم وارد جریان بشم

اصن ....
اصن من نمیخوام دوباره عاشق شم

من آدرین آگرست ۱۴ ساله با خودم عهد میبندم که دیگه عاشق نشم!
........... پایان فلش بک..........
بای👋🏻

وبازممم میگم این رمان مال وبلاگ لیدی باگ هست به اونجاهم سر بزنید